فرآورده های گوشتی سالامون

فرآورده های گوشتی سالامون

تولید کننده انواع سوسیس، کالباس و برگر

  • English
  • Arabic

افسانه سوسیس پرنده آلمانی

روایت طنزی از آلمان که درباره سوسیسی است که جان می‌گیرد و از آشپز فرار می‌کند

افسانه سوسیس پرنده آلمانی

در روستایی کوچک در باواریا، آشپزی به نام هانس براتورست زندگی می‌کرد. او به مهارت بی‌نظیرش در درست کردن انواع سوسیس معروف بود، به‌ویژه "سوسیس شاهانه" که تنها یک‌بار در سال، برای جشن بزرگ روستا پخته می‌شد.

هانس سال‌ها این سوسیس را با دقت و وسواس تهیه می‌کرد، اما یک مشکل همیشه ذهنش را مشغول می‌کرد: هیچ‌کس دستور اصلی را به او نداده بود! این دستور از نسل‌های قبل به ارث رسیده بود، اما فقط یک جمله در کتاب آشپزی قدیمی باقی مانده بود:

"سوسیس شاهانه باید زنده باشد!"

هانس فکر می‌کرد این فقط یک استعاره است و به معنی طعم بی‌نظیر و بافت خاص سوسیس است. اما امسال، هنگامی که برای اولین بار دستور را با دقت اجرا کرد، ناگهان اتفاقی افتاد که زندگی او را تغییر داد…

سوسیس جان می‌گیرد!

وقتی هانس آخرین ادویه را اضافه کرد و سوسیس را در تابه گذاشت، ناگهان سوسیس تکان خورد! ابتدا آهسته، بعد سریع‌تر و سریع‌تر… و قبل از اینکه هانس بتواند واکنشی نشان دهد، سوسیس از تابه بیرون پرید و با صدایی جیغ‌مانند گفت:

"نه! مرا نمی‌خورید! من آزادی می‌خواهم!"

و با همان سرعت، از پنجره بیرون پرید!

تعقیب بزرگ در روستا

هانس که از تعجب چشمانش گرد شده بود، چاقوی آشپزخانه را برداشت و به دنبال سوسیس دوید. اما سوسیس با مهارتی شگفت‌انگیز از روی بشکه‌ها، نرده‌ها و حتی سر گربه‌ی قصاب پرید و به سمت میدان روستا فرار کرد.

مردم با دهان باز به صحنه نگاه می‌کردند. مادربزرگ‌های روی نیمکت جیغ می‌زدند، کودکان قهقهه می‌زدند و حتی شهردار که مشغول نوشیدن آبجو بود، آن را از دهانش پاشید و گفت:

"به یوزپلنگ‌ها قسم! این دیگر چیست؟!"

فرار به سوی آزادی

سوسیس همچنان می‌دوید. او از روی پل، از میان بازار و حتی داخل یک کلیسا رد شد، جایی که کشیش در حال خواندن دعا بود و ناگهان فریاد زد:

"اینجا جای شیطان نیست! بیرون برو!"

سوسیس از آنجا هم فرار کرد و به مزرعه‌ای در حومه‌ی روستا رسید. درحالی‌که نفس‌نفس می‌زد، به آسمان نگاه کرد و گفت:

"آه، آزادی چقدر شیرین است!"

اما درست در همین لحظه، یک کلاغ بزرگ از آسمان فرود آمد و او را در یک حرکت بلعید!

نتیجه اخلاقی؟

هانس با نفس‌نفس‌زنان به مزرعه رسید، اما دیگر دیر شده بود. او به آسمان نگاه کرد و با افسوس گفت:

"خب… حداقل کسی از جشن امسال زنده بیرون نرفت!"

مردم روستا هنوز این داستان را تعریف می‌کنند و هر سال، هنگام جشن، نگاهی به سوسیس‌های خود می‌اندازند تا مطمئن شوند که هیچ‌کدام از آن‌ها قصد فرار ندارند.

و تو؟ اگر سوسیسی در بشقابت تکان بخورد، چه می‌کنی؟ 🌭😂🚀